خلاصه ماشینی:
"به راستی چرا فصل اول،مربوط به هیجده سال بعد از فصل دوم است؟چرا دو فصل یک و سه،که هردو در یک ماه و سال واحد(آوریل 1928) میگذرند،از نظر روزی،جابه جا شدهاند؛حال آنکه از نظر زمانی،قاعدتا فصل سوم،که تاریخ آن 6 آوریل است،میبایست به جای فصل یکم فعلی،که به تاریخ 7 آوریل است،قرار میگرفت؟ البته برخی از افراد،که از اصل«حق همیشه با نویسندگان بزرگ و نامدار است»؛و«ما به جای چون و چرا در مورد کارهای غیر معمول آنان،باید در پی یافتن توجیهی برای آنها باشیم»پیروی میکنند،ممکن است به این پرسشها پاسخ دهند:«برای حفظ کشش و جذابیت داستان.
در واقع،در این اثر،در آنجاها(فصلهای اول و دوم)که نویسنده عنان کار را به ذهن قهرمانان نامتعادل-از نظر روانی(عقبماندهء ذهنی و رواننژند) -خود سپرده و داستان را از دیدگاه آنان روایت کرده،اقدامش-با همهء آشفتگیها و بغرنجیها در بیان-قابل توجیه و پذیرفتنی است.
اگر این سخن را بپذیریم،آنگاه یک اشکال قابلتوجه متوجه این رمان میشود:نخست اینکه این مدعا،با ادعای دیگر این گروه،که با در واقع،در این اثر،در آنجاها(فصلهای اول و دوم)که نویسنده عنان کار را به ذهن قهرمانان نامتعادل-از نظر روانی(عقبماندهء ذهنی و رواننژند)-خود سپرده و داستان را از دیدگاه آنان روایت کرده،اقدامش-با همهء آشفتگیها و بغرنجیها در بیان-قابل توجیه و پذیرفتنی است.
اما در اینجا یک سؤال جنبی را نیز میتوان مطرح کرد:با آنکه کدی اصلیترین شخصیت این داستان است،چه عاملی سبب شده است که نه تنها هیچیک از فصلهای چهارگانهء داستان از دید و زبان او روایت نشده،بلکه هیچجا هم نویسنده به ذهن،افکار و عوالم احساسی او وارد نشده است تا مستقیم و بیواسطه،ریشهها و انگیزههای اعمال او را بر ما آشکار کند؟!این در حالی است که فاکنر از افکار و احساسات ابلهی چون بنجی و روانپریشی مانند کونتین،تا فردی کاملا عقلانی و منطقی همچون جاسن را کاویده،و از کنه آنها به ما خبر داده است!..."