خلاصه ماشینی:
"فرشته در حالی که در یک دست قاب عکسی را داشت و دست دیگرش را بر روی شکم تقریبا برآمدهاش گذاشته بود،از اتاق بیرون آمد:منو بگو که به خاطر آقا،توی هوای به این گرمی رفتم بیرون.
اما یکدفعه ایستاد و با حالی آشفته و نگران به در حمام نگاه کرد و بعد به قاب عکس چشم دوخت:چرا اینقدر حموم میره؟نکنه حرفهای بابا درست باشه.
قاب عکس را برداشت و به آرامی روی آن دست کشید و لبخند زد:مامان میگه چشمات جادوم کرده.
اگه منو بذاره و بره چی؟اون وقت من بدون اون چی کار کنم؟ نینی چشمانش دودو میزد و حالش منقلب شده بود.
در حالی که به طرف آشپزخانه میرفت زیر لب زمزمه کرد:خدا ریشهء هرچی مرد هوسباز و خیابونی رو بسوزونه که یکیشون باعث شد دختر دسته گل من،دستش حنا ندیده به این حال و روز بیفته.
مادر که رفت فرشته سرش را بر روی زانوانش گذاشت و بیصدا شروع به گریستن کرد."