خلاصه ماشینی:
"به ابتدای راهرو که رسید، ایستاد و به مردم منتظر نگاه کرد،آهی کشید و به طرف اتاق رئیس حرکت کرد.
مرد یک پا، با تبسمی که به صورت داشت به طرف در رفت شلوار تیرهای به پا داشت که پاچه راستش را با سنجاق به بالای ران وصل کرده بود.
مرد از جیب پیراهنش تکه کاغذی بیرون آورد و به دست منشی داد.
یه مشت جوون جمع شده بودن و بزن و بکوب راه انداخته بودن خوب شادی مگه جرمه؟حالا یه کم مشروب خوردن و رقصیدن جرم شده؟گناه کبیره شده؟یکی نیست به اینا بگه برین بقیه کاراتونو درست کنین.
مرد عصادار به موزائیکهای کف خیره شده بود.
این همه حرف میزنم،اصلا نمیگه با کی هستی؟ با باز شدن در اتاق رئیس،صدای جیغ مانند زن شال به سر قطع شد و نگاه مردم به طرف در برگشت.
مرد عصا را زیر بغل محکم گرفت و پرونده را باز کرد."