خلاصه ماشینی:
نکتههایی از معارف حسینی دکتر محمدحسین مردانی نوکنده داستانکهای عاشورایی 1- سه قاشق غذاخوری دکتر چی بهش بدم؟ آب، آب زیاد بهِش بده.
بچه شش ماهه با چقدر آب سیراب میشه؟ سه قاشق غذا خوری.
روزهایی بود که در کوفه کاغذ بسیار کمیاب و گران شده بود.
3- هیئت توی هیئت همه سینه می زدند.
فقط یک نفر کنار هئیت سرش را به دیوار میکوبید و حسین حسین میگفت.
5- زنهای کربلا گفت: درحادثه کربلا، فقط درخیام سیدالشهدا( زنها حضور داشتند.
گفتم: نه، تو لشگر دشمن هم زنها بودند.
گفت: لشگر دشمن چند نفر!؟ گفتم: بیش ازسی هزارنفرسوار بر اسب، تا بُن دندان مُسلح، مُسلح به شمشیر، خنجر، نیزه بعضی هم تیر سه شُعبه، آنها که سلاح نداشتند سنگ در دامن جمع کره بودند، عاشق گوشواره، دستبند، خلخال!!
6- نینوا آفتاب داغ ظهرعاشورا مستقیم روی بدن شهدا میتابید.
شهدایی که از صبح با زبان تشنه توی نخلستان در محاصره لشکر دشمن جنگیده بودند.
سکوت که برقرارشد به دستور فرمانده بعثی، تانکها به سوی بدن شهدا به راه افتادند.
7- حسرتی که به دل ماند از بچگی آرزو داشت ظهر عاشورا، علم ات را روی دوشش بگذارد و جلودار دسته باشد.
همه میگفتند: کوچکی، بزرگ که شدی بیا.
بزرگ شد، میان کسانی که داوطلب بودند علم ات را بلند کنند، از همه لاغرتر بود.
محرم بود که برگشت، با آستینهای خالی که به سر شانهاش سنجاق شده بود و نگاهی که هنوز رنگی از حسرت داشت.