خلاصه ماشینی:
"(به تصویرصفحه مراجعه شود) وقتی بزرگ شدم....
از عطیه نشیا(تهران) وقتی بزرگ شدم،یه میز تحریر برای یاسمسن میخرم.
اون موقع میز تحریر میخواد چه کنه؟وقتی بزرگ شدم یه عروس خانوم و آقای داماد پیدا میکنم که فقط برای بچهها کارت دعوت بفرستن و دیگه روی کارتشون ننویسن،«از پذیرفتن اطفال معذوریم!» وقتی بزرگ شدم.
وقتی بزرگ شدم،یه کاری میکنم که دیگه مامانبزرگا به نوههاشون نگن، عزیزم دلم گرفته!»...
چه کاری؟ راستش هنوز نمیدونم چه کاری باید کرد تا مامانبزرگا دلشون نگیره شاید بعدا فهمیدم وای خدای بزرگ!وقتی بزرگ شدم،چقدر کار دارم!
مسابقه بچهها،برای این شعر یک نقاشی در قسمت زیر بکشید و برای ما بفرستید تا درصفحه خودتان چاپ کنیم.
یک هشت و یک هفت یک هفت و یک هشت رشته،رشته کوه،پایین آن دشت یک صفر گنده،بالای آنهاست خورشید زردی است،پرنور و زیباست گل پنج تا پنج تا-خانه،دو با یک شکل درخت است،پنج و دوتا یک پایین آنها،رودی پرآب است نقاشی من،درست حساب است مصطفی رحماندوست (به تصویرصفحه مراجعه شود)"