خاطراتی از مرحوم مقدّس اردبیلی مقاله

روز دوم اعتكاف او بود كه مردى گندم پاكيزه و آرد نرم كردهآورد درِ خانه مولانا قرار داد و گفت: صاحب منزل اين را براى شما فرستاده است و خود او درمسجد كوفه معتكف است. و نيز در باره تواضع آن بزرگوار آمده است كه در يكى از سفرهاى او يكى اززائرين كه آنجناب را نمى‏شناخت، به وى گفت: اين لباس‏هاى مرا ببر نزديك آب وبشوى و چرك آن را بگير. نيز آن مرحوم در يكى از سفرهاى خود به كاظمين چهارپائى را كرايه كرده بود وصاحبش همراه نبود چون خواست از كاظمين بيرون شود، يكى از اهالى بغداد نامه‏اى بهاو داد كه به نجف اشرف برساند، مولانا آن كاغذ را گرفت، لكن پياده به نجف رهسپارشد و مركوب را سوار نگشت و فرمود: «من از مكارى إذن حمل نامه را نداشتم».