"هم در آشیان زادی،هم در آشیان مردن غایت سرافرازی اهتزاربردار است جان بیقرار ما،فدیه چنان مردن چراغ سبز علی داووی یکشنبه عصر،نمنم باران،چراغ سبز یکشنبه بازکوچه،خیابان،چراغ سبز یکشنبه باز همقدم شعر تازهای دلتنگیام،هیاهوی میدان،چراغ سبز من میرسم مجسمهها خیره ماندهاند اینجا که هست معنی انسان،چراغ سبز بیابر،بیپرنده،صبور ایستاده است تنهاتر از تمام درختان،چراغ سبز این رد پای کیست که من گم نمیشوم از انقلاب تا به خراسان،چراغ سبز مانند یک غروب از این خطکشی گذشت با گامهای خسته و لرزان،چراغ سبز تهران تمام عاشقیام را رغم زده است تهران چراغ قرمز و تهران چراغ سبز یک لحظهی کوتاه فاضل نظری به نسیمی همهء راه به هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد عشق سنگی است که به سنگ دگر میچینند گاه میماند و ناگاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است عشق یک لحظهی کوتاه به هم میریزد آه!یک روز همین آه تو را میگیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد افسوس حمید رضا شکارسری افسوس ای خفته چون آدمیانی که شعلهء آتشهاشان را غارهای کهن از یاد بردهاند!"