خلاصه ماشینی:
"قصه(به تصویر صفحه مراجعه شود) آن صدای روشن راضیه تجار زن چشم باز کرد نگاهش به پرنده گچی افتاد.
زن خدمتکار موهای سیاه افشان او را که روی بالش ریخته بود با دست جمع کرد و با روبانی بست.
زن آهی کشید و به پرندهای نگاه کرد که دمی دراز داشت،منقاری آتشین و پرهایی مسی رنگ.
آسمان سربی بود و مهی رقیق از انتهای باغ میآمد و به همراهش پرندهای که پرهایی مسی رنگ داشت و منقاری آتشین.
به او که پیراهن بلند سیاهی پوشیده بود با ستارهها و ماهی روی پیش سینهاش.
زن خدمتکار که از لای در نیمه باز به باغ که زیر تیرگی پوست شب نه سرخ بود نه زرد نه نارنجی نگاه میکرد بلند گفت: -آمد.
زن به شمعهای روشن نگاه کرد که زبانه کشیدند و به دهانههای انار که میان ژله و خامه و کاکائوی روی کیک درخشیدند."