خلاصه ماشینی:
"مرگانی که از نظر فداکاری و برخی خصایص دیگر شخصیتی،توسط نویسنده،آنقدر بزرگ و شکوهمند به تصویر کشیده میشود؛کسی که در واقع جوانی و عمرش را روی فرزندانش گذاشته است و زندگی دشوار و پر فراز و نشیبش آن همه تجربه به او آموخته است؛کسی که خود عشق را میفهمد و با شوهرش نیز با عشق ازدواج کرده است، ناگهان آنچنان خام میشود و با دست خود،تنها دختر کم سن و سال خود را به ازدواج چنان مردی درمیآورد!از آن بدتر اینکه، برادران هاجر،که به هر حال باید تعصبی و غیرتی روی خواهرشان داشته باشند،نه تنها در این مورد کمترین اعتراضی به مادر نمیکنند،بلکه به نوعی،تنها با این توجیه که یک نانخور-نانخوری که در واقع ناتی هم به آن صورت نمیخورد-از خانوادهشان کم میشود،با این وصلت موافقند.
همهء این محاسن اما،مانع از آن نمیشود که خوانندهای که از اهالی خراسان نیست از خود بپرسد:آیا برای یک مضمون روستایی و یا آدمهایی همگی اهل روستا،که وجه مشخصهء آن در همهء شؤون،از جمله زبان،تمایل به سادگی و بیپیرایگی و تأکید بیشتر بر جنبههای کاربردی است،چنین نثری با این فخامت و ابعاد هنری و خصایص،ه گاه نیز به نثرهای کهن ادبی نزدیک میشود،تا چه حد مناسب،و با آن همخوان است؟ زیرا اگر واقعا زبان رایج در روستاهای خراسان با این نثر سنخیت و هماهنگی کافی نداشته باشد-که دولتآبادی ظارا مدعی است،دارد-میتوان به عنوان یک ایراد فنی،روی نثر فعلی داستان انگشت گذاشت."