چکیده:
چکیده:
«مقام ذات» یا «هویّت مطلقه» مهمترین بخش عرفان نظری اسلامی است. چراکه تمام مراتب، تعیّنات و حضرات بعدی از آن ناشی شده و هر شرح و بیانی راجع به هوّیت مطلقه تمامی لوازم برآمده از آن را مستقیما و بهنحوگستردهای تحت تاثیر قرارمیدهد. هویّت مطلقه، که معلوم و مشهود احدی نیست و مورد توجّه اکید ابنعربی قراردارد، توسّط صدرالدین قونوی، برترین شاگرد او، تحت عناوینی مانند «حیثیّت اطلاقی ذاتی»، «وحدت حقیقیهی حقّی»، «جامع بالذات بین اضداد» صورتبندی شد. دیگر پیروان مکتب ابنعربی نظیر جندی، فرغانی و عراقی هر یک به نوبهی خود در شرح و بسط این معنی کوشیدند. لکن در این میان عبدالرزاق کاشانی تبیینی از مقام ذات یا هویّت مطلقه ارائه داده که بیش از تبیین دیگر شارحین و بیش از دیگر جنبههای هوّیت مطلقه بر «مجمع الاضداد» یا «جمع اضداد» (coincidentia oppositorum) بودن هویّت مطلقه تاکید دارد و آن را لازمهی «اطلاق ذاتی» یا «حیثیّت اطلاقی» حقّ میداند. اینکه چنین تبیینی از هویّت مطلقه چه لوازمی دارد، خود موضوعی است که در این مقاله به آن پرداخته خواهدشد و نشان داده میشود که تاکید بر این جنبه از هویّت مطلقه نظام فکری موجود در عرفان نظری اسلامی را به لحاظ مبنایی از نظام فکری یونان و بخصوص از نظام فکری ارسطو جدا میکند و بهآن هویّتی متفاوت و مستقلّ میبخشد.
Abstact: The station of essence is the most important issue in the theoretical mysticism of Islamic thought. Because all of the next grades of Self-disclosure and degrees of determinations directly depend on It, and It brings them into existence. Therefore any description and commentary on The station of essence has a strongly deep influence over all His manifestations. Great master, Muhyiddin Ibn al-Arabi, takes It into his full consideration, and his followers like Abd al-Razzaq Kashani focus upon the issue under the term of “coincidentia oppositorum” (مجمع/جمع الاضداد). Kashani explains that, if The station of essence has been taken as a coincidentia oppositorum, it follows that the principle of principles) pricipium de principio ( اصل الاصول/ is “the existence of contradiction” and not “the non-existence of contradiction”. It would be possible only in The Absolute. In fact, it is the most excellent difference, and a considerable independence from Greece’s thought, and especially from Aristotle’s.
خلاصه ماشینی:
دريافت مقاله : ١٣٩٨/١١/٥ ؛ پذيرش مقاله : ١٣٩٩/٩/٥ مقدمه : شايد وقتي صدرالدين قونوي نامۀ دوم خود با عنوان الّرسالة الَهادية را خطاب به خواجه نصيرالدين طوسي، در مقام فيلسوفي مشّائي و نه شارح نمط نهم اشارات و مؤلف اوصاف الاشراف ، مينوشت تا او را به «وجودي» توجّه دهد که « مطلق از تعين به وصف يا نسبتي، چه سلبي چه ثبوتي، است » (يکونُ مُطْلَقاً عن التّعُيّن بوصفٍ أوِ نسبة ٍ، سَلْبَاً کان کُلُّ ذلک أوُ ثُبوتيّاً) (طوسي،١٣٨٣: ٢٤٢)؛ يعني اطلاقِ ذاتياي دارد که «نسبت دادنِ وحدت به آن و سلبِ وحدت از آن يکسان است » (نسبةُ الوَحدَة إلي ذِلکَ الإطلاق و سَلُبها عنه علي السِّواء) (طوسي، ١٣٨٣: ٢٤٣) و «مطلق از حَصْرِ در صفتي، يا حکمي سلبي يا ايجابي، يا جمع بين آن ها، يا تنزّه از آن ها به حالي است » (إّنه مُطلقٌ عَن الحَصر في وَصف ٍ، أو حکم سلبيٍ أو ثبوتيٍ، أو في الجَمع بينهما، أو الَّتنزّه عنهما بحال ٍ) (طوسي، ١٣٨٣: ٢٤٣) و « نه به اين معنا که اطلاقش ضد تقييد است يا وحدتش مقابل کثرت است » (ليس بمعني أنّ لهُ إطلاقاً ُيضادّه تقييدٌ، أو وحدةًُ تقاِبلُها کثرةٌ) (طوسي، ١٣٨٣: ٢٤٣)، گمان نميکرد که يکي دو نسل بعدْ ژرف انديشاني مانند عبدالرزاق کاشاني پيدا شوند که هم فلسفه را نيک ميدانند و هم همين معناي از وجود را در کانون تأمّلات خود قرار مي دهند.