چکیده:
پس از فروپاشی دولت صفوی» ایران بیش از هشتدهه در آشوب و ناآرامی فروافتاد و
سرانجام آقامحمدخان پس از غلبه بر دیگر رقبا و مدعیان بر گوشهوکنار کشور مسلط شد. وی
تهران را به پایتختی برگزید و با ادعای جانشینی صفویان و در اندیشهی احیای ارزشهای آن
دوران زمام امور را به دست گرفت. پژوهش حاضر با استفاده از منابع کتابخانهای و با
بهرهگیری از روش توصیفی و تحلیلی به شناخت سیاست و حکومت آقامحمدخان در طول
دوران حکومتش میپردازد و بهدنبال پاسخ به این پرسش است که آقامحمدخان چه درک و
فهمی از سیاست و حکومتداری داشت و در زمینهی سیاست داخلی و خارجی چه اهدافی را
دنبال میکرد. در پاسخ به پرسش مطرح شده میتوان گفت که به نظر میرسد آقامحمدخان در
سیاست و حکومت بر پایهی نظامیگری اهدافش را پیش میبرد و بیشتر روابط داخلی و
سیاستهای خارجیاش را بر مبنای حذف رقبا و نبرد با دیگر کشورها بنا کرد.
When Safavid dynasty collapsed, Iran faced with riot for more than eight decades
and finally Agha Mohammad Khan took over the whole country defeating other
rivals and champions. He took over the country, chose Tehran as the capital, and
assumed himself the successor of the Safavids to revive the values of Safavid era.
Taking a descriptive-analytical method, the study used library resources to identify
the politics and governing method of Agha Mohammad Khan in his reign and
sought to answer the following questions: What was Agha Mohammad Khan’s
perception of politics and governing? What goals he pursued in domestic and
foreign policies? As an answer to the questions one can say that seemingly Agha
Mohammad Khan pursued his goals in politics and governing through military
actions and the majority of his domestic relations and foreign policies were based
on eliminating rivals and fighting against other countries.
خلاصه ماشینی:
١- شخصيت آقامحمدخان عبدالحسين زرين کوب درباره ي پايه گذار دولت قاجار مينويسد: «حکايت هاي جـالبي کـه در بابت خشونت و قساوت و لئامت او در افواه نقل ميشد و غالباً درست نيز بود توجه عام را از آنچه درباره ي فکر صائب و دقت نظر و قدرت اراده ي او روايت ميشد، منصـرف ميکـرد و خاطره ي او را بيش از آنچه که بايد در اذهان خلق زشت و تيره ميکرد.
ايران دوره ي قاجار به طور اعم ، سياست خارجي نداشته است ؛ زيرا خط مشـي يـا برنامـه اي راهنما براي تصميم و اقدام نداشت و به صورت منفعلانه عمل ميکرد، واکنش هـايي مبتنـي بـر نظريه و اقدام مبتني بر تئوري از خود بروز نميداد و تنها بـه دفـاع و واکنش هـاي منفعلانـه ي بيبرنامه ميپرداخت ، نگرشي در باب منافع ملي نداشت و بدان به شـکل نـوعي منفعـت جويي ايلياتي نگاه مينمود و کمابيش از مقوله ي منفعت ملي و مفهـوم وسـيع آن بيخبـر مانـده بـود (خليلي، ١٣٩٠: ١٨).
در پايان دوره ي کوتاه قدرت نمايي نادرشـاه و بـا گـذر از عصـر برپـايي و فروپاشي دولت زند، سايه و سيطره و نفوذ فرمانروايان ايران بر گرجستان کم رنـگ شـد و نيـز انگيزه ي استقلال بار ديگر و اين بار محکم تر جان گرفت ؛ بنابراين مسئله ي گرجستان در دوران پادشاهي آقامحمدخان ، تقابل و هماوردي سه دولت صاحب منافع در منطقه بود: پادشاه ايـران که اين ناحيه را بخشي از قلمرو سنتي سرزمين خود ميدانست ، روس هـا کـه بـراي توسـعه ي مرزهاي جنوبي خود به آن چشم دوخته بودند و خود گرجيها که خواهان استقلال يا دست کم خودمختاري از ايران بودند و براي دستيابي به آن بـه حمايـت همسـايه ي شـمالي خـود اميـد داشتند.