چکیده:
«عقل»، حکمت، فلسفه، علم، و قوه نفسانی در تفکرات فلاسفه یونان به «نظری» و «عملی» تقسیم شده است. برخی دانشمندان مسلمان ماهیت عقل نظری و عقل عملی را یکی دانسته، و هر دو را از سنخ درک و تعقل پنداشته اند؛ با این تفاوت که مدرک اولی از امور دانشی، و مدرک دومی از امور کنشی است. حتی برخی بخش پذیری براساس مدرک و متعلق را نیز صحیح ندانسته، و درک هر دو را به عقل نظری سپرده اند. همچنین، بعضی معتقدند: یکی از سنخ درک، و دیگری از جنس عمل و فعل به شمار می رود؛ آن گاه تعامل این دو با یکدیگر منجر به آمیختگی علم و عمل می شود. عقل عملی در دیدگاه مشهور، با تروی در ادراکات نظری، به جزئیات منتقل می شود و قوای نفس را برای عمل راهنمایی و تحریک می کند.
براساس مبنای مشهور، انسان در سایه عقل نظری به معارف و علوم روی می آورد و با کسب بصیرت، حقایق عالم را می یابد؛ چنان که به کمک عقل عملی، به نظم و ترتیب امور زندگی می پردازد و حالات شخصی و روابط اجتماعی خود را سامان می دهد. همین تنظیم حالات، و تهذیب درون، زمینه شناخت عالی تر و صحیح تر را فراهم می آورد. هرچند در نظر برگزیده، به جای عقل عملی، برای ایجاد انگیزه و تحریک قوا، قلب را معرفی می کنیم و از جایگاه مهم آن سخن به میان می آوریم.
Reason”, hikmat, philosophy, knowledge, and psychic faculty, are divided, in Greek philosophy, into theoretical and practical ones. Muslim philosophers diverge on the nature and function of these two types of reason. Some of them consider them of the same nature, i.e. comprehension and reasoning. According to them, the difference lies in the fact that the object of first one is knowledge, and that of the second one is action. Still some others put the burden of both on theoretical reason. Some philosophers consider theoretical reason an instance of cognition and practical reason an instance of action, and they deem their cooperation as leading to a mixture of knowledge and action.According to the common view, practical reason gets to particular knowledge by deliberating on theoretical understandings, so that it can guide psychic powers to action. Theoretical reason enables one to understand facts, while practical reason guides one to manage one’s personal, as well as social, affairs. The author thinks that it is “heart”, and not practical reason, that motivates one toward a set of actions.
خلاصه ماشینی:
در بسيارى از تعابير، مقسم اين تقسيم همان «عقل» دانسته شده است؛ مثلا ابنسينا در حدود و اشارات، غزالى در ميزانالاعمال، ابوالبركات در المعتبر، خواجه نصيرالدين طوسى در شرح اشارات، ملّاصدرا در اسفار، ملّامحمّدمهدى نراقى در جامعالسعادات، و همينطور محقّق اصفهانى، مرحوم مظفّر، علّامه طباطبائى ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 249.
هدف از تقسيم «عقل» و كاربرد آن درست است كه پرداخت به قواى نفس از زاويه «نظرى» و «عملى» (و انقسام عقل به اين دو بخش)، در مسير حركت پرسرعت علم و با وجود كنجكاوى روزافزون بشر، امرى عادى به نظر مىرسد؛ امّا مىتوان انگيزههاى ذيل را نيز براى آن مطرح دانست: الف) تحليل قدرت انسان، به عنوان جانشين پروردگار از اين جهت كه در بسيارى از موارد پس از علم و بررسى معلوم به ويژگى كشاندن آن به عرصه هستى و خلق و ايجادش توانمند است، مشابه رابطه وجودى اصيلى كه ميان آفريدگار جهان هستى و جهان حكم فرماست.
البته، تعابير ديگرى نيز درباره «نظرى» و «عملى» نقل شده است؛ مثلا ملّاصدرا در شرح خود بر الهيات شفا، در تقسيم علوم به نظرى و عملى، به دو تبيين ديگر اشاره مىكند : الف) علوم عملى مربوط به كيفيت عمل، و علوم نظرى نامربوط به كيفيت عمل هستند.
گفتنى است كه ملّامهدى نراقى، در شرح خود بر اين عبارت از شفا، همين استفاده را مىكند: از نظر ابنسينا، حقيقت عقل عملى مركّب از علم و عمل است؛ و اگر هم به آن عقل و علم عملى گفته مىشود، از باب تسميه كل به اسم جزء است.
با وجود اين، خواجه نصيرالدين طوسى، در شرح خود بر اين قسمت اشارات، اطلاق عنوان «عقل» را بر عقل عملى و عقل نظرى از باب اشتراك لفظى يا مشابه آن تلقّى مىكند و مىنويسد: «و العقل يطلق على هذه القوى، باشتراك الاسم أو ما يشابهه.