خلاصه ماشینی:
"موش لبهایش را لیسید و با خود گفت:«کاش یک غذای حسابی باشد!» اما همینکه بسته را باز کردند،تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد؛چون صاحب مزرعه یک تلهموش خریده بود.
او به هرکسی که میرسید،میگفت:«صاحب مزرعه یک تله موش خریده است!» مرغ با شنیدن این خبر بالهایش را تکان داد و گفت:«آقا موشه،برایت متأسفم.
اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت:«من که تا حالا ندیدهام گاو توی تله موش بیفتد!»این را گفت و زیر لب خندهای کرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام،موش ناامید از همهجا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد،چه میشود.
مزرعهدار که زنش را خیلی دوست داشت،فورا به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد،بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.
حالا،موش به تنهایی در مزرعه میگشت و به حیوانات زبان بستهای فکر میکرد که کاری به کار تله موش نداشتند!"