خلاصه ماشینی:
"شعر محمود تقوی تکیار پشت آنهمه لبخند در رثای دوست،سید تقی کتابیان ستوه نه پاییز بود و نه تابستان نه پای رفتن داشتی و نه تاب ماندن داشتی تمام میشدی پشت آنهمه لبخند دیدنی نبود خانهء دوست تاوان همان فراموشیست گم شدن در کوچههایی پیچاپیچ که هرگز مرا به تو نمیرساند فصل آخر رد پای تو تا پاییز بود برگهای خشکیده را کنار میزنم و دست میسایم بر خاکی که چون قطرهء بارانی در آن فرو شدهای وداع دیر رسیدم رد نگاههای تو را بر در بر پلهها و پنجرهها میگیرم و میگریم نشانه باید بر میگشتم شمارهها را بر میداشتم بعد از ساعتها سرگردانی میان آنهمه سنگ ناگهان یاد نشانهای افتادم که هنوز نکاشتهام ناصر قلعهوند در سایهء دلتنگی شرح زیبایی تناسب نام تو با سپیده است بیرویای تو اشراق گیاه در سایهء دلتنگی سنگ میشود و شتاب باران صدای سبز چمن را به آب دریا گره میزند تا دوری همچنان دوره شود.
بخواب که میروی افق را بازتر ببین تو آینه را ستودهای تا دانش گیاه اندوه آدمی شود هرچند به دنبال سایهای با این همه هرگز نخواهی شناخت گیسوی عطر آگینت را دست کدام اشتیاق شانه میزند."