خلاصه ماشینی:
"هزار قله، هزار هزار، کم عددی نیست در شمار شمار به پیروی از شعر معلم که: من از نهایت ابهام جاده میآیم هزار فرسخ سنگین پیاده میآیم هزار فرسخ سنگین هزار فرسخ سنگ نه همرکاب، نه مرکب، نه ایستا، نه درنگ نه سعید شریعتی هجده ساله علی معلم را میشناخت که گفته بود: یکه عیار گذر شیر یل کوچهی مردان لوطی مشدی صاحب کرم از دودهی مردان صلواتی دم و بابا شمل کوی بزرگی خاضع و خاکی و خونگرم در این خوی بزرگی به پیروی از معلم که گفته بود: برسان تا به هم آییم به یکرنگی لنگی و نوچه و نوخاسته و زنگی صلواتی دو سه کس پیر کمر بسته غول نفس یله را دست اثر بسته یکهی عرصه عیار همه عیاران قمهبند گذر حادثه در باران و نه احمد محبی آشتیانی که بزرگ ما بود، معلم را میشناخت، که راهبر ما بود و حالا خود نه فقط به پیروی، که به همراهی راهی دگر گشوده بود با خسروانی در اوزان بلند...
در این گوشه از خاک که من و تو نفس میکشیم، هیچ هنری غیر از شعر وجود ندارد، و ما رمان و قصه و داستان را مانندۀ تیمم بدل از غسل، بدل از شعر مینویسیم ما با شعر معلم به شعر رسیدیم، به ادبیات رسیدیم و اصالتا ادبیاتمان ادبیات انقلاب اسلامی شد"