خلاصه ماشینی:
"تا اینکه فردی به نام محمد دلفی ـ دوست برادر بزرگترم که بازیگر تئاتر بود ـ نخستین جرقههای اشتیاقم به تئاتر را شعلهور ساخت که بعدها با حضور در کلاس بازیگری «دان لافون» و آموزش داستاننویسی نزد محمود دولتآبادی و شرکت در هنرکدة آناهیتا و بهویژه با بازی در نمایشنامة «سه خواهر» چخوف به کارگردانی بانو مهین اسکویی راهم در این رشته برای همیشه باز شد.
چرا شما از بین تهران و سایر شهرها، دانشگاه تنکابن را برای تدریس انتخاب کردید؟ به گمانم بخشی از پرسش شما را پاسخ دادم، اما دربارة تدریس و شیوههای آموزش تئاتر در ایران تا آنجا که اطلاع دارم بهویژه در رشتة هنر بازیگری با روشهای امروز جهان همخوانی ندارد.
تا آنکه خوشبختانه بر اساس تحولاتی که در دانشگاه تنکابن به وجود آمده بود و در ملاقاتی که با مدیر دپارتمان تئاتر آنجا داشتم به تشریح همة شرایطم در روش تدریس پرداختم که ایشان با محبت و انعطافی بزرگوارانه همه را پذیرفت و از آنجا که مطلع شدم دانشگاه امکاناتی مناسب در اختیار دانشجویان پرشور و شیفتة این رشته قرار داده به شوق آمدم تا فراتر از توان خود در کنار این عزیزان به همکاری بپردازم.
اگر قرار باشد شما یک گروه ایدهآل داشته باشید آن گروه باید چه شرایطی داشته باشد؟ من به گروهی در تئاتر اعتقاد دارم و همواره دنبالش بودهام که مثل یک خانواده با هم رشد و فعالیت کنند، گروهی که در طول سالها به اتفاق هم به یک هماهنگی و هارمونی در زندگی و اجراهاشان برسند، گروهی که به زبانی مشترک در هنر دست یابند و لازمة آن هم در وهلة اول عشق و ایثار است."