چکیده:
آگاهی از نفس و چیستی آن، در مباحث فلسفی جایگاهی ویژه داشته و دارد. این موقعیت بنوعی در علوم تجربی نیز منعکس شده است. ارسطو و پروکلوس، دو نماینده از بزرگترین و تأثیرگذارترین مکاتب فلسفی باستان، یعنی فلسفۀ مشاء و مکتب نوافلاطونی، به این حوزه توجهی خاص داشته و بخشی از نوشتههای اصلی خود را به آن اختصاص دادهاند. نوشتار حاضر با تمرکز بر دو منبع اصلی علمالنفس نزد ایندو فیلسوف، بر آنست تا ضمن شناسایی نقاط اشتراک و افتراق دیدگاه آنها، سیر تحول و تطور تعریف و چیستی نفس را مطالعه کند. ارسطو ضمن بیان دو تعریف طبیعی و مابعدالطبیعی، در تعریف طبیعی، نفس را مرتبط با بدن دانسته و معتقد است نفس ضرورتاً جوهر و صورت جسم طبیعی است که حیات بالقوه دارد. او همچنین نفس را کمال اول برای جسم طبیعی میداند که دارای حیات بالقوه است. اما در تعریف مابعدالطبیعی، آن را مستقل از بدن قلمداد میکند و نفس را اصل حیات موجود زنده مینامد. پروکلوس با بیان تعاریف طبیعی، مابعدالطبیعی و توصیفی از نفس، در تعریف طبیعی و مابعدالطبیعی خود، راهی نزدیک به ارسطو پی گرفته است. وی در تعریف طبیعی خود، نفس را کمال بدن و درواقع، صورت و کمال طبیعی جسم آلی ذیحیات بالقوه معرفی میکند. اما در تعریف توصیفی، مسیری متفاوت از ارسطو را برگزیده است. وی حقیقت نفس را امری خودساختهشده، خودجاندارشده، خودمتشکل و خودمتحقق میداند و معتقد است نفس، اصل حیات، علت ابدان، علت وجود اجسام و حفظ آنها و بعبارتی، پدیدآورندۀ یکتایی و پیوستگی آنهاست.
the knowledge of the soul and its whatness have always held a particular status among philosophical discussions. this, in a way, seems to be the case in empirical sciences as well. aristotle and proclus, two representatives of the most prominent and influential ancient schools of philosophy – peripatetic philosophy and neo-platonic school, respectively – paid particular attention to this field and discussed them in their main works. through focusing on two main sources of psychology written by these two philosophers, the present paper is intended to examine the development of the definition of the whatness of the soul while identifying the points of agreement and conflict between the views of aristotle and proclus. in his natural definition, aristotle considers the soul to be related to the body and maintains that it is necessarily the substance and form of the natural body, which enjoys potential life. he also views the soul as the first perfection of the natural body, which enjoys potential life. however, in his metaphysical definition of the soul, he introduces it as being independent of the body and considers the soul to be the origin of the life of the living existent. in his natural and metaphysical definitions of the soul, proclus follows a relatively similar path to aristotle. in his natural definition of the soul, he introduces it as the perfection of the body and, in fact, the natural form and perfection of a potentially living organic body. however, he adopts a route different from that of aristotle in his descriptive definition of the soul. here, he stipulates that the truth of the soul is a self-made, self-animated, self-formed, and self-actualized entity and believes that the soul is the origin of life and the cause of bodies, their existence and preservation and, in a sense, the creator of their uniqueness and continuity.
خلاصه ماشینی:
پروکلوس در اثولوجیا همچون افلوطین در تاسوعات، دیدگاه مادیون دربارة تعریف نفس را بررسی و نقد کرده است ؛ ابتدا تعریف هر یک از این مکاتب را بیان کرده ، آنگاه با ارائۀ براهین و دلایل لازم ، سعی در ابطال تعاریف ایشان دارد، اما در نهایت ، بدون آنکه نامی از ارسطو بمیان آورد، نفس را کمال بدن و درواقع ، صورت و کمال طبیعی جسم آلی ذیحیات بالقوه ، تعریف کرده و البته آن را بررسی و نقد میکند (فلوطین ، ١٣٩٦: ١٠٦).
در فلسفۀ پروکلوس ، صورت جایگاهی ویژه دارد، بگونه یی که اگر وجود نداشته باشد، اصول عقلی چیزهای درون انسان نیز وجود نخواهند داشت و اگر این اصول عقلی موجود نباشد، نه روشهای دیالکتیکی ـکه با آن میتوان به حقیقت واقعی پی بردـ وجود خواهد داشت و نه شیوه یی که بتوان در آن اندیشۀ خود را تغییر داد، زیرا قوة نفس بطور خاص ، حسین کلباسی اشتری، هاجر نیلی احمدآبادی؛ تحلیل خوانش پروکلوس از علم النفس ارسطو ...
پروکلوس نیز همچون ارسطو، علاوه بر ارائۀ تعریف طبیعی از نفس ، که ناظر به بدن و ماده است ، تعریفی مابعدالطبیعی از نفس ارائه داده و در قضیۀ ١٩٧ از عناصر الهیات میگوید: هر نفس ، ذات و جوهری حیاتی و شناختی، اصلی شناختی و بنیادی، و اصل دانش بعنوان جوهر و اصل حیات بودن است و اینهمه خصوصیاتی است که با هم در نفس ٧ وجود دارند (١٦٣ ,١٩٧ Proposition :١٩٦٣ ,Proclus).