خلاصه ماشینی:
"می کرد ، التماس می کرد ، داد می کشید - آن رفیق کارلوس را به یادش می آ ، رد که از میان همة تردیدها ، تلاشها ، تغییرات سربرآویلی ه ، لر یایان بعد از آن همه رنج ، خودش را خوب آشکار کرده بود : جیزی ،1 قأ عالی ، انجامی شایسته .
اکر هنوز أحازة برخورداری از جنین فیضی را داشت مجبو ر بود به بالای این سب !ک هفتة تاریک ، فلج را ببردازد .
تو یی اراده ای غیر بشری ا ، را راه می برد ، آنجه هم اکنون اندیتسیده لود حنان هولناک بود که نمی تواسمت در نقطه ای که این افکار بر ا ، هجوم آ ، رده بودند بایستد .
، اکر این کیفر بود ا ، باید به خدایان اعتراض می کرد که کناه را فرستادند ، بعد کیفر را آفریدند ."