"زن،ماجرا بتمام بگفت و چون قصه به خاتمت رسانید،مسکین شوی،سر از زانوی تفکر برگرفت و گفت: -یا للعجب!حدیث این درمان که تو گوئی،در کم و کیف، به مجامعت سوختهکامان ماند،جز آن(سیه دانه و ماست!)که خاصیت آندو،به درست،دریافتن نتوانم،و باشد که این فرزند که در شکم تست،از برکت آن ضماد باشد،و اگر جز این بودی،من آن طبیب،از خروش غیرت بکشتمی و ننگی چنین،بر خود هموار نکردمی: قطعه ما تهدیست و کوس ثروت ما بانگ شادی فکنده،در خانه!"