خلاصه ماشینی:
"در باغ تجربه مواظب این شاگرد باش!
مدیر مدرسه اسم دانشآموزی را برد و گفت مواظب این شاگرد باش.
پرسیدم:ریاضیاش چطور است؟ با لحن طنزآلودی گفت:«من میگویم این شاگرد شعور ندارد،تو وضعیت درس ریاضی او را میپرسی!؟»با نگرانی سر کلاس رفتم.
روش کار من این است که هیچ وقت مسئله را حل نمیکنم.
آنگاه میگویم چه کسی میتواند به او کمک کند.
اگر کسی داوطلب نشد،خودم به او کمک میکنم و راهنمایی میکنم و همینطور با سؤال و جواب مسئله را حل میکنیم.
و پیش میرفتم سؤالی به ذهنم رسید که جواب آن مشخص بود و میدانستم که هر شاگردی در این کلاس میتواند به آن پاسخ بدهد.
همان شاگرد را صدا کردم و از او پرسیدم.
یک روز توی راهرو بهطور اتفاقی دیدم که از یکی از بچهها خواهش میکرد که تو را به خدا بیا کمی به من کمک کن."