خلاصه ماشینی:
"بارها شده بود که برای همهء بچههای کلاس جوایزی تدارک دیده بودم و به هرکدام که در خواندن درسهای مختلف یا رعایت نظم و انظباط یا هنر و ورزش و غیره...
عاقبت متوجه شدم او برادر بزرگتری دارد که در کلاس پنجم همان دبستان است و چون از او هم چیزی دستگیرم نشد،بوسلیهء او به برادر بزرگترشان که شاگرد مکانیک بود دسترسی یافتم و تازه فهمیدم که «میکی»مادر ندارد.
چند ماه از سال تحصیلی گذشته بود که روزی با یکی از معلمهای اول راجع به او صحبت کردم و با هم قرار گذاشتیم که«میکی»را برای مدتی به کلاس او بفرستم شاید تفاوت کلاس و معلم برای او مثمر باشد.
از او پرسیدم:چرا بیرون شدهای؟و او بهخلاف همیشه که به جای پاسخ دادن سکوت میکرد گفت: برای اینکه مشق ننوشتم.
روزی یکی از همین بچهها به کلاس ما سرک میکشید،چندبار کمین کردم مچ او را بگیرم ولی تا من ظاهر میشدم او فرار میکرد تا اینکه او را از نزدیک دیدم."