خلاصه ماشینی:
"دشمنی و کینه،بخل و حسد،سستی و بظالت را از افراد شهری میآموزد و در نتیجه فطرت پاک و وجدان بیآلایش خود را از دست داده غرق در گرداب نکبت و ذلت شده نه جسم سالم برای او باقی میماند،نه روح سالم اگر چند روزی بدامنه کوهی قدم نهید،روزها مناظر زیبای طبیعت را بهبینید و معنی آزادی را دریابید و از دور شهر پردود و آلوده خود را بنگرید و شبها از دیدار آسمان و ستارگان و یادآوری عظمت جهان لذت برید،بجای ساز و اواز مضردان تعمه روحپرور بلبلانرا بشنوید و مدتی با افراد بیآلایش صحرانشین بر برید و سپس مراجعت کنید با چه دیدهای شهر پرهیاهو را مینگرید و یا چه نظری فجایع مردم دوروی جنایتپیشه را میبینید و قضاوت؟؟؟در باره این زندگی چیست؟ این زندگی که برای بدست آوردن مقامی ناموس خود را هدیه مکنند و هزار تن بیگناه را برای؟؟؟غرض شخصی قربانی مینمایند،این زندگی که بینوایان در آتش فقر وقافه میسوزند و برادران بیخبرشان میرقصند و مینوازند،این زندگی که از صبح تا شام تلاشم میکنند و مال این و آنرا میبرند تا لقمه نانی دست آورند."