خلاصه ماشینی:
"آوانس از روی مسخره و استهزاء بو بدانیال کرده گفت دانیال راستی خوبست برویم بخدمت این عابد ببینیم از اسرار و اعمال من قرآن چه نشانی میدهد یقین مسلمان هم هست؟!دانیال با مراعات انضباط و مقام ما فوقی در مقابل یک نفر افسر این جمله مسخره آمیز را شنیده انگاشته بطرف تخته سنک پیش میروند آوانس آن هیکل و اسکلت استخوانی را بحقارت نگریسته با بیانی آمیخته بریشخند و مسخره بوسیله دانیال مترجم میخواهد که از شخص عابد بپرسد آوانس چه کاره است؟(در اینجا آوانس خود را لال و الکن معرفی نموده با سر سلام میکند)گشودن قرآن و بستن آن طولی نکشید که عباد با تلاوت این آیه «الیوم نختم علی اقواهم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون» تبسمی نموده پس از کمی مراقبه و تفکر میگوید:عجبا این افسر تلگرافچی که کار زبان را با دست میکند (تکلمنا ایدیهم) اکنون که بسمت جاسوسی از جبهه جنگ برگشته و نتیجه مأموریت و گزارشات خود را (بما کانوا یکسبون) یاد داشت و در کف جورابش پنهان نموده (و تشهد ارجلهم) از عابد جنگلی معجزه میخواهد."