خلاصه ماشینی:
"در فاصله بین ریل و شیشه جلو یک ردیف کارد شکاری دیده میشد که روی دستههایشان کار شده بود و بعضی از آنها هم دارای دستهای از پای بز کوهی و آهو بودند.
توی مغازه گرمای مطبوعی با بوی مست کنندهای که شبیه ببوی خانم توالت کردهای بود قاطی میشد و برای تازه وارد یکنوع لذت و کیف تحریک کنندهای میآورد.
مرد چاق در حالیکه ابروهایش بالا بود بعد از شنیدن این حرف گوشههای لبش کشیده شد پائین و مدتی باین شکل بدستکشهائی که روی جعبه آئینه بود خیره شد یکدفعه هردو باهم خندیدند جوان در حالیکه از زیر دستگاه جعبه نسبتا بزرگی را بیرون میآورد گفت: -منهم اولش تعجب میکردم،اما حال دیگه عادت دارم.
مدتی با دهان باز برانهای برهنه و پستانهای برجسته کنیز نگاه کردند بعد در حالیکه تحریک شده بودند برگشتند سر جای اولشان کنار جوب."