خلاصه ماشینی:
"چون بطور دسته جمعی جواب دادند موجب اجتماع و سبب انقلاب ما نفی و تبعید مؤید فی الدین است وزیر قصه نفی را انکار نموده بآنان گفت:«مؤید قدرش اجل و مقام و منزلتش عظیمتر از آن است که کسی بتواند او را نفی کند یا چنین خیالات و افکاری درباره وی بنماید»پس از این جریان دوباره بمؤید اجازه دادند در خانهاش را باز کند و مجالس تبلیغ و وعظش را مثل سابق دائر نماید لکن مؤید بیمناک از این بود که در دامی که سر راهش نصب کردهاند بیفتد لذا بعض کسب و اوراقش را که دارای اهمیت بود بمحلی که برای ما ذکر نکرده انتقال داد و در منزلش نشست در حالیکه خدو را تسلیم قضاء و قدر نمود در این بین آن بآن و ساعت بساعت شایعاتی باو گوشزد میشد که اهل سنت و جماعت قصد دارند بر سر او ریخته نابودش نمایند در نیتجه شنیدن این شایعات تصمیم گرفت بر خروج از شیراز و رفتن باهواز واقامت کردن در آنجا تا خدا هر حکمی را مقتضی بداند دباره وی مجری دارد و برحسب اتفاق در آن زمان سلطان ابو کالیجار در مقام تهیه وسائل برای (1)-سوق الدواب در شیراز محلی بوده که هر وقت دیلمیهای مقیم آنجا قصد شورش و انقلاب داشتند در آنجا مجتمع میشدند"