خلاصه ماشینی:
"اصلا دارم چه میگویم؟شما میدانید؟گاهی گمان میکنم به دههی چهل برگشتهایم؛شما اینطور فکر نمیکنید؟روزهایی که فارسی ندانستن نشانهی روشنفکری شمرده میشد؛ دیریست بشر به این نتیجه رسیده است که زبان مثل فرهنگ است؛اصلا همان فرهنگ است؛همان است که فرهنگ گویشورانش را میسازد؛آیندهی آنان را میسازد و از ارزشهای گذشتهشان حراست میکند و...
در این روح عریانی که من و شما از گوینده میبینیم،نوعی ناپیوستگی منطقی،نوعی عدم اطمینان به آنچه میگوید،نوعی تزلزل اعتقاد موج میزند و او همهی اینها را به گردن زبان میاندازد؛دیوار کوتاهزبان روزبهروز کوتاهتر و کوتاهتر میشود تا از آن بالأخره چینهای بیشتر باقی نماند؛مطمئنا پرچینی که با این چینهی بیهویت ساخته شود،از عهدهی نگاهداشت و انتقال فکر برنمیآید؛تازه اگر فکری باشد.
گویا پیچیده حرفزدن،رسم رایج زمان شده است و البته و صد البته حربهی کسانی که بلدند گناه نابهسامانی فکری و کمداشت دانش خود را به گردن زبان و فکر نارسای مخاطب بیندازند و وقت و بیوقت و راه و بیراه بگویند:«ا..."