خلاصه ماشینی:
"روزی تصویر خود را،در حالی که بر اسب لاغری سوار بود،بر پارچهای حریر نقش کرده،خدمت محمد شاه آورده شاه به او گفت:این شبیه از تو است؟پاسخ داد:بلی،اسب هم از من است!چون میرزا،چاق بود و اسب بسیار لاغر،شاه بخندید و به فراست او تحسین کرده،اسب خاصه خود را با سازوبرگ طلا و پنج هزار روپیه به او بخشید.
چون ملک الشعرا مرد بسیار صریح و رکگویی بود،در جواب گفت:بیت سستی است!حضرت خاقان بهتر است که شهریاری کنند و شاعری را کنار بگذارند!فتحعلی شاه از این جواب سخت متغیر شد و دستور داد ملک الشعرا را در سر طویله زندانی کنند.
مدتی از این قضیه گذشت!تا روزی دو مرتبه فتحعلی شاه یکی از اشعار خود را برای ملک الشعرا خواند و از او نظر خواست؛ولی ملک الشعرا بدون آنکه پاسخی گوید،سر خود را به زیر افکنده از اطاق بیرون رفت!فتحعلی شاه پرسید:ملک الشعرا به کجا میروی؟گفت:قربان سر طویله!"