خلاصه ماشینی:
"به صعب مشکل ما هیچکس نخواهد یافت کلید معجزه صبح، در شب تدبیر روانبود میان من و تو پیوندی ندانم از که توان خواست عذر این تقصیر شتابناک گذر میکند جوانیها در انجماد غم کو توال قلعه پیر هلا به بارقهای از محبت ای همه خوب مرا ز خویش رها کن، مرا ز من بپذیر (5) محمد جواد محبت را با تجربههایی از این دست که در ساحت غزلمعاصر از او به ثبت رسیده است میتوان پایهگذار غزل عاشقانه سیاسی دانست، غزلی اجتماعی و جدی که به لحاظ تاریخی و صمیمیت زبانی، وامدار هیچ یک از معاصران او نیست، تنها شاید بتوان برخی غزلهای منوچهر نیستانی و هومن ذکایی را در کنار آنها بررسی کرد، به یاد داشته باشیم که هومن زکایی نیز در مجموعه غزل «چه پرسشها که بر لب آمد اما بیجواب افتاد..."