خلاصه ماشینی:
"از آن مینا چو مستانتر گلوی خویش میبیند که آب زندگانی را بجوی خویش میبیند نظر ز آینه،میپوشد،بسوی خویش میبیند که داند همچو خود را روبروی خویش میبیند به پیش آفتاب آیینه بنهادم،ندانستم که در رخسار او خورشید روی خویش میبیند لطافت از گل و پاکی ز شبنم دارد،ازآنرو بخجلت چشمه را از شستشوی خویش میبیند بگاه بوسه،شرم افتد چو حایل،بخشدم ساغر که میرا چارهساز چارهجوی خویش میبیند ببوی آنکه گیرد از لبانش مهر خاموشی بگلشن غنچه را در جستجوی خویش میبیند نگاهش از وصال افسانه گوید،وه که هر سختی که دل بیند،ز چشم قصهگوی خویش میبیند جدا از خویش جان ما بلب خواهد،وزین خوشدل که ما را خواستار آرزوی خویش میبیند بتنهاییست شب شاد وز دست این غم آزرده که روزی نقشی از پایی بکوی خویش میبیند بعشقم بدگمان شد غیر و افسرد و ندارم غم که بدبین آنچه میبیند ز خوی خویش میبیند نیازی نیست(موج)آزاده را بر گوهر دریا که فیض تردماغی در سبوی خویش میبیند"