دو خاطره از گذشته ها ادب و هنر

"دو خاطره علی آگاه (به تصویر صفحه مراجعه شود) اسم بی‌مسما حدود سال 1330 بود و من برای واگذاری بیمارستان و املاک خانوادگی به جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران به تهران آمده و روزها برای مذاکره به دفتر آقای دکتر حسین خطیبی‌ مدیر عامل جمعیت می‌رفتم. راوی روایت می‌کرد یک روز که منزل نصرا الممالک بوده و آقای‌ دهستانی هم تشریف داشتند و هر دو از مجلس آمده بودند بعد از صرف ناهار و خواب بعد از آن‌ دهستانی از نصرت الممالک پرسید ما طبق معمول امروز هم حرفهای خودمان را می‌زدیم و اصلا نفهمیدیم در مجلس صحبت چه بود؟نصرت الممالک که او هم نمی‌دانست ما شاء الله‌ نوکرش(که کرمانیها به تصغیر به او«ماشو»می‌گویند)صدا زد و گفت:«ماشو»برو سر کوچه یک‌ روزنامه اطلاعات بخر و بیاور که ببینیم امروز در مجلس چه خبر بوده؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)"