خلاصه ماشینی:
"من با بعضی رفقای گروه طرفه،اسماعیل نوری علاء،احمد رضا احمدی، نادر ابراهیمی،بهرام بیضایی و چند تن دیگر این پیشنهاد را مطرح کرده بودیم که بنشینیم بیانیهای بنویسیم و همه امضاء کنیم که ما در این کنگره شرکت نخواهیم کرد، زیرا وقتی آزادی قلم که شرط لازم نویسندگی است تامین نشود،نویسندهای در کار نخواهد بود.
در اواسط فرودین سال 47،در گردهمآیی خانهء بهرام بیضایی کار بررسی اساسنامه به پایان رسید،اما درست هنگامی که میخواستیم آن را به امضای شرکتکنندگان در جلسه که "هیئت مؤسس"شناخته میشدند برسانیم و کانون را رسما افتتاح شده بدانیم،بهآذین که در تمام جلسات حضور داشته بود ناگهان اعلام کرد که انی اساسنامه کافی نیست.
اما آل احمد نامزدی خود را نپذیرفت و اعلام داشت که از آنجا که از لحاظ خط مشی سیاسی با بیشتر اعضای کانون مخالف است"تا آنجا که ممکن است سر آنها را بشکند"بهتر است امثال او(و البته بهآذین)داوطلبانه در هیئت دبیران شرکت نکنند و کار دییت کانون بدست جوانانی،که زحمت اصلی تشکیل آن را کشیدهاند،سپرده شود.
مثلا آگهی فوت جلال را با عنوان"نویسنده شجاع و متعهد ایران"که بیش از یکصد تن پای آن امضاء کرده بودند،و ن به عنوان یکی از اعضای هیئت دبیران آن را برای چاپ در روزنامهها به خانوادهء آل احمد دادم،چاپ نکردند به عذر عجیب و غریب اینکه فقط خانم دانشور چیزی بنویسد تا دیگران از موقعیت سوء استفاده نکنند(!)به این ترتیب ما را از یک جلوهء همبستگی که در عمق تجلیل از آرمان آل احمد بود محروم کردند."