چکیده:
پارادایم، هستهی اصلی و زیرساخت نظریههای علمی است. هر اندازه که یک نظریه از
پارادایم متقن و جامعتری برخوردار باشد، میتواند در عمل به موفقیتهای بیشتری دست
یابد. این مطلب در تمامی علوم قابل بررسی و تأیید است و در علوم انسانی و بهخصوص در
علوم رفتاری و روانشناسی، از وضوح بیشتری برخوردار است. برای تبیین چگونگی ارتباط
مفاهیم پایه و مفروضات متافیزیکی با تغییر و تحولات انجام شده در نظریههای
روانشناختی و مدلهای سلامت روانی، مناسب است مدلهای سلامت روانی را از منظر
مبانی نظریشان بازبینی کنیم. در این مقاله از مجموع مدلهایی که در سلامت روانی ارائه
شده است، سه مدل عمدهی زیستی (طبی)، زیستی ـ روانی ـ اجتماعی (مدل سیستمی) و
مدل ارتقا را انتخاب و مبانی هستیشناسانه، انسانشناسانه، معرفتشناسانه و
روششناسانهی آنها را به اجمال بررسی کردهایم. با تحلیل تاریخچه و همچنین مبانی
نظری نظریههای علمی موجود، میتوان به سیر تحولات این نظریهها پی برد و به
چشمانداز گستردهتری از سلامت روانی دست یافت.
خلاصه ماشینی:
"به نظر میرسد یکی از عوامل این امر نوع نگاهی باشد که جامعهی علمی در شرایط کنونی به انسان دارد؛ به طور مثال، میتوان گفت که اگر در روانشناسی ابعاد وجودی انسان را با توجیه «علمی بودن»، به بعد مادی او تحویل نماییم و تعریف و تبیین ابعاد مختلف سلامت روانی و جسمانی انسان را تنها از علم تجربی طلب کنیم، بخش قابل توجهی از منشأ حیات جهان و بشر را که همان حیات روحانی و معنوی است، نادیده انگاشتهایم و دریچهی فکر خود را بر بخشی از معارف که از طریق وحی به دست انسان رسیده است بستهایم و باید در انتظار شدت یافتن بحرانهای بزرگ اخلاقی، اجتماعی و زیست محیطیای باشیم که از ابتدای قرن گذشته تاکنون جوامع انسانی شاهد آن بودهاند.
همچنین از حیث معرفتشناختی و روششناختی این نکته قابل تأمل است که بسیاری از مکاتب روانشناسی در عصر حاضر که هستهی اصلی آنها بر مبانی فکری مکاتب تجربهگرایی و پوزیتویستی (که بیکن، (1) لاک (2) و هیوم (3) آن را بنیان نهادند و افرادی همچون جیمز میل (4) و جان استوارت میل (5) و ویلیام جیمز (6) آن را تداوم دادند) نهاده شده است، در مجموع پی اثبات این قضیهاند که پذیرش وجود هیچ نیرو و عامل دیگری غیر از نیروها و عوامل شناخته شده به روش تجربی برای ایجاد پدیدههای مختلف روانی موردنیاز نیست؛ چرا که قاعدهی کلی در بررسیهای علمی بر این است که اگر حدسیات و دادههای کنونی برای تبیین و تشریح پدیدهای کافی باشد، هیچ فرضیهی جدیدی را نباید عنوان کرد (برینگ، (7) به نقل از شاملو، 1374)."