خلاصه ماشینی:
"بشر پرسید:آن مرد در نهایت چه گفت؟کنیز جواب داد:آخرین سخن آن مرد این بود:راست گفتی،اگر صاحب خانه آزاد نبود(و خودش را بنده خدا میدانست)از مولای خود میترسید و در معصیت اینچنین گستاخ نبود.
طبیب گفت:به خدا سوگند در مرتبه اول فهمیدم ولی از تعجب،عمل را تکرار میکنم،اگر این ادرار از نصرانی است متعلق به راهبی است که از خوف خدا کبدش فرسوده شده و اگر از مسلمان است،قطعا از بشر حافی میباشد.
همینکه طبیب نصرانی این حرف را شنید،مقراضی (قیچی)گرفت و زنار خود را پاره کرد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله رفقای بشر با عجله پیش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبیب را به او بدهند،همین که چشمش به آنها افتاد گفت :طبیب اسلام آورد یا نه؟ جواب دادند:آری."