خلاصه ماشینی:
"من مردی بدون آرمان هستم اشو من هیچ آرمانی ندارم.
با تمام این باید و نبایدها چگونه میتوانی آزاد زندگی کنی،درحالیکه تنها یک راه برای آزاد بودن وجود دارد و آن زندگی در لحظه حال است.
باور تنها برای آرمان مورد نیاز است.
برای من«خدا»همانقدر واقعی است که خورشید و این پرندگان آوازخوان و این گلها و این درختان و این مردم:شما.
پس تضاد و اصطکاک،نفس میآورد و نفس سرزنش دیگران را به همراه دارد و در این زمان است که احساس«من از تو مقدسترم»متولد میشود.
از دید تانترا،عشق به خداوند ناقض هیچ عشق دیگری نیست؟در واقع عشق خداوند،مجموعه تمام عشقهای توست و این پدیدهای ساده است.
-به نظر من خداوند آرمان نیست؛خدا واقعیت اساسی زندگی است.
من با مفهوم کمالگرایی بسیار مخالفم،زیرا که این بزرگترین فاجعهای است که برای انسان روی داده.
واقعی باش و در اینک-اینجا قرار بگیر و زندگیات را لحظه به لحظه در سپاسگزاری کامل صرف کن و فراموش نکن اصالت،شرافت،تمامیت،و خودانگیختگی،زنانه-مردانه نیستند."