جست و جوی شوخ طبعی در ادبیات امریکای لاتین ادب و هنر

"دست و پایم عرق کرده بود و ناامیدانه می‌خواستم تمام حس لامسه‌ام را به کف کفش‌ام منتقل کنم تا دقیقا بفهمم‌ آن‌جا چی هست و بدون این‌که او بویی ببرد بردارمش. بعد به سمت در سرش دادم به این امید که همزمان‌ با باز کردن در ماشین یواشکی آن را توی خیابان بیندازم. فکر کردم بهتر است برای این‌که از گشتی پلیس فاصله‌ بگیرم گاز بیشتری بدهم. بعد به میدانی‌ رسیدیم و از این موقعیت استفاده کردم و به کلائودیا گفتم دستش را از پنجره بیرون‌ ببرد تا به سمت راست تغییر مسیر بدهم. به نظرم آمد حالا توقف می‌کنند،کفش را برمی‌دارند و بعد به من اشاره می‌کنند!کلائودیا با لحن خاصی‌ پرسید:چه‌ات شده؟ اما گشتی پلیس از کنار ما گذشت و من هم راهم را یکراست تا جلوی ساختمان‌ شرکتی که کلائودیا در آن‌جا کار می‌کرد ادامه دادم."