خلاصه ماشینی:
"با این همه اول هتل مارکوپولو را شروع میکنم.
هنوز ده روز نشده که هزار صفحه کتاب ابله را تمام کردم،اما هتل مارکوپولو پیش نمیرود.
اولین بار است که قبل از این که کتاب را بخوانم،همهء جزءجزء و ریزریز نوشتهها را از صفحهء اول زیر و رو میکنم.
از بچهء اسهالی تا حاجی همه سر جایشان هستند،حتی باد ملایم بادزنی که وجودش نگرانی در دلم میاندازد،بیآنکه گلستان زیادی تأکید کرده باشد که در پس آن بادزن پسرکی بیوقفه جان کنده است.
اما اینجان کندن در هر صفحه هست،با هر باد ملایم،مثل موزیک متن فیلمی دلهرهآور،همه چیز را برای آینده آماده میکند و حتی با القای این نگرانی چیزی را پیشگویی میکند و آن دو قطرهء اشکی که بر صورت سلیمان نقش میبندد،پیش از آنکه کسی را به دام احساسات بیندازد،واگذاشته میشود ولی کارکردی مهم دارد:در اوج این بدویت حد اقل یک نفر هست که تابع آن نمایش نشده."