خلاصه ماشینی:
"بهار 74 شهرکرد (به تصویر صفحه مراجعه شود) درخوردهریزهای قدیمی نمیدانم از چه آمده است از انگشتهای نور یا از تکههای آبی خویش بیدار شده است؛ در دلم که زمانهای خفته دارد از چشمان سیاه سوختن از چشمان طلایی خیس و صدای این نگاه از دریست که بر او میبندم نمیدانم از چه پنهانش میکنم درخوردهریزهای قدیمی در مفرغ و سفال و برنجینه در غرفهء تاریک اتاقم که صدایش میآید از در به بستن باد.
بهار 49 شهرکرد ستارهء من الهام ستارهء من الهام رودی سپید که با زورقی طلایی بر آن میرانم اسب سفید بیانتها دمی به آینه میآید آه ستارهای به گونههایم مینشیند آتش چشمانم را مینوشد نامت را بر کاغذی کهنه مینویسد به خاطرهها و بوی کاج دوباره برین عصرهای پنهانی عطر میافشانی ردایی بلند شبمرا میپوشاند با ستارههایش که به مکانهای غریب میتابند بازو میگشایم تا عطرها به برگیرم کاجها به سان تواند چهر تواند سایه میکنند به شب آنگاه که ناله بر آنها پوشد تن آشنا به شبنم و باد خیس گیاهانند به گاهوارهء خیس مرا به اختری خوانند به اسبی که میتازد به رودی که از نگاه و خاطرهام به سوی تو میآید و انگشتان بلند بارانش به پیش میراند."