چکیده:
معطوف به حقیقت است،فلاسفه تهذیبگر(فلاسفه قارهای)به بازآفرینی خود میپردازند.رورتی، در نهایت،این دو نحله فلسفی را مکمل یکدیگر در جامعه لیبرال میداند و از این طریق به تعدیل تمایز میان آنها و اعاده صلح کانتی مبادرت میورزد.مقاله حاضر،اعتبار دیدگاه تحلیلی رورتی را دربارهء بیتوجهی فلسفه قارهای به طرح مسائل و معضلات پیچیده،به نقد میکشد.این مقاله،آراء رورتی را دربارهء دو حوزه اصلی فلسفه معاصر غرب،یعنی فلسفه تحلیلی انگلیسی- آمریکایی و فلسفه قارهای فرانسوی-آلمانی،مورد بررسی قرار میدهد.این دو جریان فلسفی،افزون بر تمایز جغرافیایی،دارای تفاوت مضمون نیز هستند.فلسفه تحلیلی تحت تأثیر دیدگاههای فلسفی راسل و نظریه زبان شناختی ویتگنشتاین به فلسفه مسلط بر یتانیا تبدیل شد.فلسفه قارهای، بویژه بعد از جنگ جهانی دوم،در برابر فلسفه انگلیسی قرار گرفت.این فلسفه بیانگر نوعی تقابل فرهنگی و نظری میان فرهنگ بریتانیایی و فرهنگ اروپای قارهای است.یکی از ویژگیهای این فلسفه جنبه التقاطی و ترکیبی آن است و از نحلههای متنوع فلسفی و اندیشههای فیلسوفان گوناگون تأثیر پذیرفته است.مقاله حاضر،در بررسی این دو سنت فلسفی،ریشه آنها را دو جریان فلسفی دوران مدرن ردیابی میکند که در گرایشهای«تجربهگرایی»و«عقلگرایی»تا زمان کانت استمرار یافتند و کانت در جهت تألیف آنها در چارچوب فلسفه نقدی خود کوشید.رورتی در رویکردی تازه کوشید تا تفاوت میان دو سنت فلسفی را به صورت نوعی تمایز بین دو دستگاه فلسفی«نظاممند»و «فلسفه تهذیبی»بیان کند.در این رویکرد،در حالیکه تلاش فلاسفه نظامند(فلاسفه تحلیلی)
خلاصه ماشینی:
"کانت با این عبارات تند و شدیداللحن،این بار نیز در همان«پیشگفتار»خود بر نقد عقل محض،همچنانکه از این ادعای لاک و هیوم انتقاد کرده بود که مفاهیم محض درک کردن(فهم)، از شهودات محسوس1نشئت میگیرند،به انتقاد از فیلسوفان عقلگرایی چون گاتفرید ویلهلم لایب نیتس(6171-6461)و کریستین ولف(4571-9761)برخاست:بهویژه به خاطر این عقیده یا تفکر آنان که«تنها از طریق استفاده از مفاهیم،و صرفا مفاهیم،است که امکان در اختیار گرفتن یا دست یافتن به شهودات«ذهنی»2(یعنی غیرمحسوس)از متعلقات فهم فراهم میشود».
اما رورتی نتیجه میگیرد که،اگر کانت گفته بود که مناقشه تجربهگرایی/عقلگرایی بر سر«اجزا و عناصر شناخته شده قضایا»نیست بلکه بر سر«میزان قطعیتی است که برای آنها در نظر گرفته میشود»،در آن صورت هیچگاه شکاف و شقاق تحلیلی/قارهای نیز پیدا نمیشد و سر باز نمیکرد.
41 در جمعبندی نهایی این بخش باید به این نکته اشاره کرد که به زعم رورتی تمایز بین سنتهای فلسفی مذکور اساسا عبارت از این واقعیت است که فلسفهءتحلیلی با مسائل و معضلات معین سر و کار دارد و به حل آنها میپردازد؛در حالیکه فلسفهء قارهای با اسامی یا نامهای خاص و سر و کار دارد.
51اما معیار رورتی در ایجاد تمایز مذکور نوعی تعمیم بخشی تصنعی و کاذب است که به این کلیشه مسخره میانجامد که سنت فلسفه قارهای اساسا توجه و دغدغهای بابت مسائل و معضلات و بحث و استدلال دربارهء آنها ندارد و همینطور مسائل و معضلات پیچیده فکری و فلسفی نیز چندانجایی در سنت مذکور ندارند."