"آن مرد میگوید اگر دست من به پطر کبیر میرسید و او مرامی شناخت که من کیستم شما را جرئت اینگونه رفتار با من نمیبرد،ایلچی هولند بعد از شنیدن این سخن نزدیک رفت و بجهة حرمت اسم پطر کبیر قرض او را بمی فروشان کارسازی نمود و او را بمنزل خود برد،بسیار سعی نمود که او را بشناسد ممکن نشد،پس ایلچی گمان کرد که او را خیانت بکرد اگر با این مناقشه خواهی کرد سزا خواهی یافت،دانشمند ناچار شد و احوال بر کاغذی نوشت پادشاه را نمود،پادشاه فرمود برو نزد دکان عطار سه روز بنشین و او را هیچ مگو،چهارم روز آن طرف خواهم رفت و ترا سلام خواهم کرد،سوای جواب سلام هیچ با من نگوئی چون ازآنجا بروم نقد خود از عطار بخواه آنچه او بگوید مرا خبر کن."