خلاصه ماشینی:
"ناگهان در این دنیای انجمادین،شهپر دلدادگی بر شانهاش مینشیند و به نداهای عاشقانه پاسخهای عاطفی میدهد؛ولی نه او و نه کسی دیگر نمیداند که آیا زمانی برای جبران هست یا نه؟!«راجاپور»تردست،که در زندگی،کاری جز چشمبندی دیگران نکرده است،متوجه میشود که عادت چنان چشمش را بسته که هرگز نیندیشیده است،برادرزادهاش تا این اندازه او را دوست دارد و برای سلامت جسمش و بعد آمرزش روحش،این همه تلاش میکند.
ولی یکی از چهار چراغی که برای آسانسور در نظر گرفته شده،به جا مورد استفاده قرار نگرفته است؛هنگامی که نخستین بار،نخستین کس،«ژولین پورتال»،در آنجا دیده میشود،به قاعده لازم است که چراغ بدون جهت،همان همان چراغ افقی با بوق آشنایش روشن شود که هم مخاطب باند که این آدم از درون چه فضایی به کجا یا ناکجا پرتاب میشود و هم دیگر لازم نشود که هنگام سخنان «دکتر س..."