خلاصه ماشینی:
"گربه گفت:این فقیر چند سال قبل گذارم به مدرسهای افتاد،در حجرهء طالب علمی موش میگرفتم،او را بسیار خوش آمد،مرا در دامن خود میگرفت و هر روز تعلیم میداد،و در بحث مهارت دارم،موش گفت:من نیز مدتی در مدرسه بودم نهایت چند سال است که در بقعهای خدمت عابدی رفتهام،صوفی شدهام و در تصوف مهارت تمام دارم و چله نشستهام و ریاضت کشیدهام،و از مباحثه عاجز نیستم».
موش صوفی صاحب ذوق است و شعر زیادی از حفظ دارد و از غزلهای خواجه حافظ و شیخ سعدی و دیگران شاهد میآورد،و گربه هم«از آنجا که حرمت شعر ثابت شده است»مانع شعر خواندن او نمیشود و حتی در فالگرفتن از دیوان خواجه با او شریک هم میشود.
مرد گربه را گرفته در ترازو گذاشت و کشید،نیم من بود به زنش گفت:اگر این گربه نیم من گوشت خورده است چطورست که نیم من بیشتر نیست؟ پس زن خود را سیاست میکرد تا راست گفتوگوشت را حاضر کرد.
یکی از قصههای گربه این است: در شهر کاشان دو نفر به شراکت یکدیگر دکان خربزه فروشی باز کردند، میخریدند و میفروختند،یکی همیشه در دکان ایستاده و بود و فروشندگی میکرد،و دیگری به میدان و بازار میرفت.
به جان زندهدلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آنکه وجودی زخود بیازارند *** قصهء دیگری از قول گربه نقل میکند که معروف است:قصهء آن زن فقیری که به حمام رفته بود،زن رمالباشی شاه هم به حمام آمد،واداشت آن زن فقیر را بیرون کردند.
بجا بود اگر کسی به این گربهء خبیث متعبد میگفت که موشان صوفی از آن زن رمال کمتر نیستند،و معلوم هم نیست که تا ابد منصب و منبر گربگی بر تو بماند."