چکیده:
بورژوازی و آیینهای زندگی لیبرال-سرمایهداری که به تدریج در قرون 19 و 20 بر زندگی بشر امروز سایه افکند،حاصل کناکنشها و فرآیندهایی بوده است که در طول یک دورهء نسبتا طولانی انجام شده است.این مقاله با بررسی اندیشههای دو متفکر برجستهء غرب،روسو و مارکس،بر آن است تا ضمن کالبدشکافی این فرآیندها نقاط قوت و ضعف این نوع زندگی را مطالعه کند.روشن است که مارکس به شدت بورژوازی و نظام از سرمایهداری انتقاد کرده است و در مقایسه با روسو که به زحمت آزادمنشی را با قفس تجدد درهم آمیخته است،نگاهی کاملا بدبینانه دارد؛با وجود این،هر دو در شیوهء استدلال و چگونگی پدید آمدن ریشههای نابرابری همسو هستند،هرچند که توجه به شرایط زمانی و مکانی دو راهکار متفاوت را پیشنهاد میکنند.این مقاله با توجه به شباهتهایی که هر دو متفکر در تحلیل محتوایی دارند،با شودهد و ادلهای که ارائه میکند،فلسفه و غایات نظام سرمایهداری از دیدگاه این متفکر نقد کرده است.
خلاصه ماشینی:
"با این وصف باید پرسید که اگر چنین روابط براساس روابط پایدار زندگی طبیعی انسان شکل گرفته،پس مناقشات مارکس در تحلیل تعارضات نظام سرمایهداری چیست؟ مارکس تحول نظام سرمایهداری را محصول یک نوع دگرگونی گمراهکننده در رابطهء میان کالا و پول میداند و کار اصلی وی در کالبد شکافی اقتصاد سرمایهداری، رمزگشایی از نقشی است که پول در دست شعبدهبازان نظام سرمایهداری ایفاء میکند و همین جاست که استثمار استحماری و بعد از آن«از خود بیگانگی»کار رخ میدهد (Marx,1981,p.
مارکس در این تجزیه و تحلیل نشان میدهد که قسمتی از سرمایهء انباشت شده،بهطور نامشروع،تبدیل به وسایل تولید و قسمت دیگر صرف خرید(نه اجاره)نیروی کار میشود؛ضمت اینکه اساسا در انباشت سرمایهء اولیه،که معمولا از راه زور و غصب اراضی دهقانان و چپاول وسایل تولید کارگران و دزدی زمینها و با استفاده از اصول استعماری و غیره به وقوع پیوسته است،نیز شبهات اساسی وجود دارد؛به عبارت دیگر،حتی اگر قبول کنیم که سرمایه متعلق به فکر کارفرماست،باز نمیتواند فهمید که آن انباشت اولیه که تحت شرایط طبیعی مالکیت را قانونی کرد و بعد با زور غلبه از انحصار طبیعت خارج کرد،چگونه صورت گرفته است (Marx,2000,p."