خلاصه ماشینی:
"در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و به گونهای است که گویی خواننده داستان را بر پرده سینما میبیند: چو زرین سپر برگرفت آفتاب سر جنگجویان برآمد ز خواب *** چو افکند خور سوی بالا کمند زمانه برآمد ز چرخ بلند در آخر حیف میبینم که پیش درآمدی که در اصطلاح بدیع"براعت استهلال"خوانده میشود و شبیه همان مقدمهای است که قبل از شروع نمایشنامههای یونانی و رومی در پیشاپیش نمایش میگذاشتند و خلاصهی ماجرای نمایش بود و فردوسی در ابتدای داستان رستم و سهراب آورده را ذکر نکنم؛باشد که خوانندگان از خواندن آن همانند من لذت ببرند: اگر تند بادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنج ستمگاره خانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بیهنر اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز به رفتن مگر بهتر آیدش جای چو آرام باید به دیگر سرای دم مرگ چون آتش هولناک ندارد ز برنا و فرتوت باک در این جای رفتن نه جای درنگ بر اسپ فناگر کشد مرگ تنگ، چنان دان که داد است و بیداد نیست چو داد آمدش جای فریاد نیست جوانی و پیری به نزدیک مرگ یکی دان چو ایدر بدن نیست برگ دل از نور ایمان گر آگندهای تو را خامشی به که تو بندهای بر این کار یزدان تو را راز نیست اگر جانت با دیو انباز نیست به گیتی در آن کوش چون بگذری سرانجام نیکی بر خود بری کنون رزم سهراب رانم نخست از آن کین که او با پدر چون بجست منابع: 1-تاریخ ادبیات ایران،تالیف دکتر ذبیح الله صفا."