خلاصه ماشینی:
"از گلستان شیخ اجل سعدی شیرازی -یکی در صنعت کشتی بسر آمده بود سیصد و شصت بند فاخر درین علم دانستی و هرروز بنوعی کشتی گرفتی مگر گوشه خاطر با جمال یکی از شاگردان میل داشت سیصد و پنجاه و نه بندش درآموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تهاون کردی فی الجمله پسر در صنعت و قوت بسر آمد و کسی را با او امکان مقاومت نبودی تا بحدیکه پیش سلطان گفت استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگسیت و حق تربیت و الا بقوت از او کمتر نیستم و بصنعت با او برابرم ملک را این ترک ادب از وی پسند نیامد بفرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع معین کردند ارکان دولت و اعیان مملکت حاضر شدند پسر چون پیل مست درآمد بصدمتی که اگر کوه آهنین بودی از جای برکندی استاد دانست که جوان از او برتر است بدان بند غریب که از وی نهان داشته بوده با وی درآویخت چون دفع آن ندانست استاد او را بدو دست از زمین برداشت و بر بالای سر برد و بر زمین زد غریو از خلق برخواست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادند و پسر را زجر و ملامت کردند که با پرورنده خویش دعوی مقاومت کردی و بسر نبردی.
یا وفا خود نبود در عالم یا مگر کس درین زمانه نکرد کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد"