خلاصه ماشینی:
"دایی میشا بعنوان یک نقاش مکتب رئالیست Perevishmiky خصمانه با جنبش نوجویی دیا گیلف2 مخالفت میکرد،بعدها توجه من به نظرات دایی میشا و رفقایش جلب شد خاصه بعد آنکه دیوارهای ساختمان ما را با مناظری از آبشارهای او کرانی و گاوهائیکه در کرانه رود میچریدند،پوشاند یکی از دائیهای نظامی دادیا کولیا فرمانده Kronstadt بود که بهتر است بعنوان مخترع نوع تازهای سلاح جنگی نامبرده شود و آن دیگری دادیا وانیا افسر فرمانده بود که اول بار وقتی میخواستند از من عکس بگیرند مرا فریفت:در میان بازویش بودم که گفت حالا پرندهای را خواهی دید اما پرندهای ظاهر نشد(اندیشه این فریب،هنوز با من هست،این فریبها«اطمینانها»را زایل میکند)آنچه که از نخستین مجلس عکس برداشتن در نظرم است سردوشیهای ادیی وانیا و پرندهای بود که روی او نیفورمش بود و من آن را هم چون شیرینی میمکیدم.
؟؟؟که تولستوی داشت برای جمعی با خونسردی صحبت میکرد سفر پرسید اگر در جنگل ببری به آدم حمله کرد چه باید کرد،تولستوی گفت:«هرچه از دستان برمیآید انجام دهید،این موضوع بهندرت اتفاق میافتد» تشییع جنازه او خوب یادم است،گرچه قادر نیستم خانهاش را،بیآنکه تابوت حاوی ستاسوف در نظرم مجسم نشود به خاطر بیاورم.
و نیز هم اکنون میتوانم دیاگلیف را در حالیکه به مهمانخانه لاینر Leiner واقع در نفسکی پراسپکت Nevsky Prospect وارد میشد و به اشخاص تنه میزد خاطر بیاورم(این مکانیست که در آن چایکفسکی مبتلی به وبا شد)گاهی بعد از کنسرت کوچکی شام میخوردیم و شام ما عبارت بود از ماهی خاویار و خرچنگهای یای سیاه و عالیترین قارچهای دنیا."