خلاصه ماشینی:
"2 کارل مارکس بدین وسیله نقطه شروع بحث فوئر باخ را،که متکی بر فلسفه اصالت طبیعت یعنی مبتنی بر سنتی با سابقه باستانی بود،به چپ گرایش داد ولی یک اصل فلسفه اصالت عقل را که مارکس و هگل باهم بدان ایمان داشتند،بدون تغییر گذاشت و آن اینکه دانش و معرفت میتوانند به حقایق عمومی خارج از حیطه Zبقیه از صفحه قبل میگوید:«بتدریج روشن میشود که تمام فلسفههای بزرگ تاکنون عبارت از اعتراف ابداعکنندگان آن و یا نوعی خاطره نویسی غیر عمدی و نهانی بودهاند»،مرتکب اظهار مطالب پیش پا افتادهای به روش ولتر میگردد که در این مقاله کم ارزش همه جا مسخره شده است.
صفات تاریخی فلسفه جدلی مارکس و بهمراه آن، مسئله ایدئولوژی بمعنی امروزی نتیجه کشف این واقعیت است که برخلاف تصور فوئر باخ،دیدگاه یگانهای برای درک خود بیگانگی تحمیلی تاریخ وجود ندارد بلکه فقط دیدگاههای ویژه افراد واقعیت دارند که با وضع اجتماعی،که آنهم بنوبهء خود ناشی از اثر متقابل اوضاع مادی و کوشش(تا حدی)آگاهانهای در جهت سازمان دادن به نیروهای تولیدی است،تطبیق میکنند.
در همین حال از اعتقاد منطقیون درباره وجود یک منطق واقعی در جریان تاریخ که فعلا بعنوان جریان خود آفرینی انسان شناخته شده همچنان پیروی میکرد به نظر مارکس و به نظر هر طرفداران دیگر هگل جهان ادراک تجربی تنها یک شناخت ناقص-در اغلب موارد درست یک کاریکاتور-دنیای واقعی و منطقی است که در آن طبیعت اصلی انسان(منطقی بودن او)بالاخره بزندگی مادی او تفوق خواهد گرفت و او را بدرک این واقعیت قادر خواهد ساخت که دنیای خارج ساخته خود او است."