خلاصه ماشینی:
"آمد خانه با مادرش کشتی گرفت و او را بر زمین زد مادر باو گفت اکر پهلوانی با جوانمردان کشتی بگیر نه با پیر زنان داستان 6 طملی در پیش استاد آمد کفت من در خواب دیدم که به تن شما عسل مالیدهاند و بتن من نجاست استاد گفت-اینها اعمال ماست که در خواب مجسم شده شاگرد گفت بلی پس از آن من بدن شما را میلیسیدم و شما بدن من را داستان 7-در ماه رمضان هنگام سرما مقدسی بدیگری رسید کفت آقا چرا سیگار میکشی آن مرد کفت خیلی ببخشید این بخار نفس است که در سرما نمودار میشود نه دود سیگار داستان 8-شاعری در نزد طبیپآمد و گفت در دل من سنکینی نمودار است دوائی بمن بده طبیب هرچه تفحص کرد چیزی نفهمید بشاعر کفت اکر تازهگی شعری کفتهاید و برای کسی نخواندهاید بخوانید شاعر شعر خود را خواند طبیب گفت اکنون سالم شدی همین شعر بود که دم دلت مانده بود داستان 9-جوانی بود که چهل روز صبح در خانه را آب و جاروب میکرد که حضرت خضر را به بیند و از او حاجت بخواهد تا روز چهلم پس از انجام وظیفه منتظر خضر بود که ناگاه پیر مردیرا دید و دامانش را چسبید از او حاجت خواست پس از مدتی کشمکش معلوم شد که پیر مرد حمامی است میرود در حمام را باز کند داستان 10-کارگری بود که تا شام کار میکرد وقتی کارش تمام میشد لباس خود را میپوشید و میرفت او را گفتند چرا نمیایستی مزدت را بکیری میکفت من حاضر نیستم پیش کسی کردن خود را کج کنم داستان 11-مردی شب زمستان در خانه خود بود فکر میکرد که الان وقتی است که درندکان رو بشهر میایند و اکر بیایید لابد از خیابان بزرک وارد میشوند خانۀ ما هم که اول خیابان است پس لابد بخانه ما میایند."