چکیده:
فلسفهء فرهنگ از گرایشهای جدید فلسفه است که در سالهای اخیر اهمیتی بیش از گذشته پیدا کرده است.فلسفهء فرهنگ عناصر و مواد اندیشه و پژوهش خود را از سویی با رجوع به فیلسوفان بزرگ و از سوی دیگر از حوزهء مطالعات و پژوهشهای علوم انسانی و حتی علوم طبیعی فراهم کرده است. فلسفهء تاریخ،انسانشناسی فلسفی،جامعهشناسی،روانشناسی،زیستشناسیو انسانشناسی فرهنگی هرکدام به نحوی بستر تأملات فلسفهء فرهنگ را فراهم ساختهاند.به همین جهت در فلسفهء فرهن بیش از هر گرایش دیگر فلسفه،زمینهء دادوستد بین فلسفه و علوم انسانی فراهم شده است. تحو لات جهانی در سه دههء اخیر و اهمیت یافتن هرچه بیشتر تلاقیهای فرهنگی و تکثیر فرهنگها باعث توجه بیشتر به موضوع فرهنگ در فلسفه و اخیرا موجب پیدایش فلسفهء جدیدی با عنوان"میان فرهنگی"شده است.در این مقاله ضمن معرفی این رشته از اهمیت آن در جهان معاصر سخن خواهیم گفت.
خلاصه ماشینی:
"خصوصیت سوم ژرفاندیشی و علت جویی است که لازمۀ رهبری در چنین سطحی است زیرا تحلیلهای سطحی و تعلیلهای نیمهکاره،عملا موجب بیاعتمادی عمومی نسبت به رهبری و نیز ناکارآمدی تدابیر متخذه در حل مسائل و مشکلات خواهد بود و خصوصیت لازم دیگر اصولگرا و بنیاداندیش بودن است زیرا رهبری جوامع بشری در واقع در گرو تشخیص اصول اولیه و بنیادین موضوع مورد بحث میباشد مثلا در مورد رئیس جمهوری یک کشور،تشخیص منافع اولیه ملی آن کشور است و چنانچه در این زمینه رهبری دچار تشخیص غلط شود و یا در صورت تشخیص به دلایل گوناگون از وفاداری به اصول اولیه عدول کند در واقع نسبت به وظیفه اصلی خود دچار خیانت و یا بیتوجهی شده است.
در وهلۀ اول رابطه اسطوره با مفهوم سرنوشت واضح و آشکار به نظر نمیرسد،ولی اگر تصور شود که سرنوشت دلالت بر امری دارد که گویی از قبل تعیین شده و به صورت مجموعهای از حوادث به نحوی به وقوع پیوسته که عقل انسانی نمیتوانسته در آنها هیچگونه دخالتی داشته باشد،میتوان پذیرفت که واقعیت سرنوشت،به نحو مستقیمتر و ملموستر در اسطورهها انعکاس مییابد و جنبه غیر قابل قبول بودن آن نیز بهتر بروز میکند."