خلاصه ماشینی:
""من یقین قطعی دارم که شما این سخن را از راه ایمان کامل میگوئید و مطمئنم که راست میگوئید و تصمیم استوار دارید ولی عزیز من،مقصود ما این نیست که یک جوان ایرانی از جوانان ما از جوانانی که تاکنون شمارهء اندکی از آنها نمونهء همت بلند و فداکاری و پشت کار و دانائی و عزم و حزم بودهاند در اثر کار زیاد و کم خوابی و گذشت جوانمرگ بشود و زود عمرش را بپایان برساند و برود بلکه مقصود ما اینست که یک کار مفید و خوبی انجام بپذیرد و سرسبز شود و ثمر بدهد و دامنه پیدا کند و همان درخت بارور و تنومند فرخندهای بشود که گفتهاند در سایه اثر میتوان بر درخت،بیگدار بآب زدن خطرناک است و حتی ممکن است برای دیگران مایهء یاس و ضعف نفس گردد.
خوب بخاطر دارم در اوایل سال 1915 که چند تن از جوانان ایرانی بدعوت آقای تقیزاده برای مبارزه و نبرد با روس و انگلیس که با آلمان وارد جنگ شده بودند در برلن جمع شدیم در همان مجالس اول آقای تقیزاده برای ما داستان نبرد حضرت امیر را با خبر حکایت نمود که مرد پهلوانی بود و حضرت از عهدهء او برنمیآمد و سرانجام در مقابل صفوف دو لشکر بنا را به کشتی میگذارند و حضرت بر او غالب میگردد و بروی سینه او مینشیند و خنجر را برای بریدن سر او حاضر میسازد ولی او تفوبر صورت حضرت میاندازد و حضرت امیر پس از لمحهای مکث و تفکر خنجر را غلاف میکند و از روی سینه او برمیخیزد و وقتی بزرگان لشکر و اسلام علت این حرکت را از او میپرسند میفرماید تا آنجا در راه خدا میجنگیدم ولی همینکه آب دهان او بصورتم رسید نفسانیات بر وجود من غالب آمد و ترسیدم اگر او را بکشم دیگر در راه خدا و مقصود نباشد بلکه برای رضایت نفس خودم و از طریق انتقامجوئی باشد و لهذا صرفنظر کردم."