خلاصه ماشینی:
"چیستت کاینگونه دستان نحیف را بزیر چانه میخوانی فکر بکرت در کدامین نقطهی شفاف ذهنت اوج میگیرد؟ بازهم امسال در فضای وسعت بیرنگ"بیجارت" بوی زرد سوختن جاریست.
در شیار سینهی سنگی"لیلاکوه"* -این عزیز پیر و دیرین سال این نشان و جنبش مردان ده اسبان زرینبال- دیگر اکنون چشم باز چشمه پیدا نیست دیگر اکنون بهر اسبان گرامی قدر دشتستان روزی یکروز در آخور نمیماند؟ دیگر آواز صمیم مردمان سادهی این دشت -این پهنای برکت خیز لبریز از همه گلگنت- خواب سنگین پرستوهای رنگی را نخواهد کشت؟ آن سرود سبز زنهای نجیب دشت ما در وسعت"بیجار"** همره لطف نشای سادهی شلتوک باقی نیست باقی نیست باقی نیست؟ ای گرامیقدر!
ای نشان عزم پولادین این پهنای حاصلخیز ای رسول راستین سرزمین سبز کوششهای بیتشویق ای شکوه زیستن در خویش از سریر خالی اندیشهت برخیز زین نما اسب بلند همت خود را چشم زرد دشت ما، -این دشت غم در گشت- این توانا سنگر مردان نیکو خصلت تاریخ- در امید سحر انگشتان سبزت هست."